طولانیه ولی لطفا بخونین :)

ساخت وبلاگ

سلام

ظهرتون بخیر :)


عاغـــــــــــــــا یه خوابی دیدممممممم که نگو و نپرس!!!

فاطی هم توش بود :))

خواب دیدم با دوستامون اومده بودیم اردوی تابستونی توی جنگل!جنگله پر درخت بود و زمینش هم گِلی.رسیدیم به کلبمون و واردش شدیم.من گوشیم رو یه گوشه گذاشتم و بعد لباسام رو عوض کردم.ولی وقتی رفتم گوشیم رو بردارم دیدم نیست!همون موقع خبر دادن یه دختر و یه پسر از گروه جدا شدن و پیداشون نیست!خب طبیعتا کار همونا بود

نمیدونم از کجا ولی فهمیدم گوشیم رو توی یه خونه ی ترسناک و طلسم شده گذاشته بودن.یه کلبه چوبی ته خیابون که رنگش مشکی بود و اونور خیابون هم یه پیاده روی سرسبز بود (رنگ چمنش سبز روشــــن بود ^^)

هیچکس نه توش میرفت نه ازش خارج میشد.حالا من باید گوشیم رو برمیداشتم از توش (خب خبر مرگت برو یه گوشی دیگه بخر :/)

فاطی هم اومد کمکم.البته بیرون موند :|

هیچی دیگه در رو باز کردم.توش هم تاریک و ترســــــناک بود!!

مثل یه راهرو بود که پله ی کوچیکی به سمت بالا داشت.بعد باید می چرخیدی و از یه پله ی دیگه میرفتی بالا (مثل خونه های آپارتمانی)

دو ردیف رفتم بالا که رسیدم به یه اتاق.درش باز بود و داخلش شدم.وسط اتاق یه پسربچه (حدودا 5-6 ساله) نشسته بود و توی سکوت و حتی بدون پلک زدن به یه لیوان آب خیره شده بود.لب هاش کاملا خشک بود ولی هیچ حرکتی برای برداشتن اون لیوان نمی کرد

-پسر کوچولو؟تو....اینجا زندگی میکنی؟

پسربچه هیچ حرفی نزد.منم که فهمیدم جوابی دریافت نمیکنم،از اتاق خارج شدم.یه طبقه رفتم بالا که دوباره به یه اتاق رسیدم.

اینبار یه دختر همسن خودم توش بود و با صورت و بدن خونی،با یه قطار اسباب بازی بازی میکرد و زیرلب "لا لا،لا لا" میخوند.انقدر ازش ترسیدم که داخل اتاق نرفتم و دوباره رفتم طبقه ی بالا

ایندفعه یه پسر جوون رو دیدم که کنار پنجره نشسته بود و یه هوای بارونی خیره شده بود.خیلی برام عجیب بود چون وقتی من داخل اینجا شدم هوا صاف و بهاری بود.دست پسره یه گل رز خیلی خوشگل بود که چون دستش رو روی زانوش انداخته بود،اون گله هم رو به پایین بود (از این صحنه های شکست عشقی دیگه :|)

هیچی دیگه از اونجا هم خارج شدم و به طبقه ی آخر رسیدم.توش یه پیرمرد نشسته بود پشت یه میز و با پر،یه چیزی می نوشت.یه شمع هم روی میز روشن بود.داخل اتاق شدم

-ببخشید آقا...

هیچ جوابی نداد.انگار که اصن من اونجا نیستم.به اطراف اتاق نگاه کردم.اتاق کوچیکی بود ولی ترسناکیش کمتر از اون سه تای دیگه بود.دیگه داشتم نا امید میشدم که گوشیم رو روی چند تا ملافه دیدم!سریع رفتم سمتش و برش داشتم.روشن کردم دیدم سالمه.اومدم از اتاق برم بیرون که دیدم پیرمرده داره از جاش بلند میشه (البته فکر کنم کمر درد داشت چون خیلی آروم و با ضعف حرکت میکرد)

ازش صداهای غیر عادی و ترسناکی بیرون میومد وو فهمیدم که باید فرار کنم.برای همین شروع به دوییدن به سمت پله ها کردم و اونم که اینو دید،یهو انرژی گرفت و دنبالم کرد!!!همینجور دوییدم تا به طبقه ی پسر عاشق رسیدم و دیدم اونم داره از اتاق میاد بیرون!!!

درحالی که یه پیرمرد و یه پسر جوون با نهایت سرعت و ترسناکی دنبالم میکردن به طبقه ی پایین رسیدم.بدبختانه اون دختره هم با لبخند ترسناکی از اتاق بیرون اومد و دنبالم کرد!!بعدشم اون پسربچه!!

با نهایت سرعت میدوییدم که بالاخره به طبقه ی پایین رسیدم.بخاطر سرعتم خودمو به در کوبوندم و بعد بازش کردم و پریدم بیرون.اون چهارتا هنوزم دنبالم بودن.روی باغچه ی سیاه جلوی خونه دوییدم و بازم سعی کردم فرار کنم.فقط چند میلی متر با من فاصله داشتن که پریدم و خودمو توی جاده انداختم.بعد همچنان از ترس دوییدم که پام به لبه ی جدول گیر کرد و پرت شدم روی چمنای نرم.

چند ثانیه بعد بلند شدم و پشت سرم رو دیدم.پسربچه با دهن باز و دختربچه با ترسی که توی چهرش بود،جلوی باغچه ی سیاه و روی جاده.به صورت معلق یخ بسته بودن!ولی پیرمرد و پسر جوون پشت دیوارا قایم شده بودن و با چشمای قرمز و عصبانی به من نگاه میکردن

یدفعه از اون طرف فاطی رو دیدم که داره با شادی میدوعه سمتم!منم که دیدمش ذوق کردم و دوییدم سمتش.دستامونو باز کرده بودیم که همدیگه رو بغل کنیم ولی یهو از کنار هم رد شدیم -______-

(یعنی توی خوابمم باید گند زده بشه به صحنه های احساسی :|||)

هیچی دیگه دوباره برگشتیم و اینبار واقعا همیدگه رو بغل کردیم.بعد افتادیم روی چمنا.همینجور که میخندیدیم از بغل هم بیرون اومدیم.بعد فاطی یکم باهام حرف زد و منم جواب دادم که یادم نیست دقیقا چی بود.ولی بعد پاشدیم که بریم.دست فاطی رو گرفتم و گوشیم رو توی جیبم گذاشتم.توی پیاده رو حرکت می کردیم که من برشتم سمت کلبه و اون دختر و پسر رو دیدم.همونایی که گوشی من رو برده بودن توی کلبه.یهو رو هوا ظاهر شدن و با چشم های عصبانی و دندونای به هم فشرده به من نگاه کردن.منم از ترس اینکه دوباره اون چیزا تکرار نشه روم رو برگردوندم و با فاطی صحبت کردم تا همه چیز از یادم بره...


یعنی عالـــــــی بود خوابم ^^

خیلی وقت بود از این خوابای هیجانی ندیده بودم ^^

حسابی کیف کردم ^^

+

خواب های قشنگتون مستدام :)

نتیجه تصویری برای ‪anime sleep girl‬‏

درس سخت!!!...
ما را در سایت درس سخت!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdelkhoshihayeman0 بازدید : 33 تاريخ : يکشنبه 13 فروردين 1396 ساعت: 1:25