کمی هم ذهن درگیر من

ساخت وبلاگ

سلام :)

دیگه فکر کنم بدونین من اکثر اوقات بیکارم و واس همین هردفعه میشینم فکرای جدید میکنم :|

اینبار فکر جدیدم این بود که بشینم یکم توی ذهن درگیرم کند و کاو کنم!

نتایج جالب و در عین حال مزخرفی داشت گفتم شاید براتون خوب باشه بشنوین پند بگیرین :دی

البته من خوشم نمیاد کسی چیزی از افکارم بدونه ولی اینبار چون وضعیت افکارم داغان بود عب نداره :دی


داشتم با خودم فکر میکردم چی میشد اگه یه بار سر کلاس غش کنم؟؟ناموسا خیلی حال میده :)))

بعد فکر کن صحنه فیلم هندی میشه!!

من بالای تخته واستادم دارم تمرین حل میکنم.یهو چشمام سیاهی میره یه تکون میخورم.معلم میگه:فاطمه چیزی شده؟؟

منم لبخند میزنم میگم:خوبم خانوم!فقط یه لحظه سرم گیج رفت

بعد تمرینو حل میکنم میرم سمت نیمکتم.سوگل بلند میشه که من برم سرجام اون عقب بشینم.من دوباره چشمام سیاهی میره این دفعه بیشتر.بعد دستمو میزارم رو سرم یهو میوفتم تو بغل سوگل!!بعد سوگل با ترس میگه:فاطمه خوبی؟؟چیشده؟؟؟

بعد من یه قطره خون از گوشه لبم میاد.لبخند میزنم با یه صدای ضعیف میگم:چیزی نیست...

بعد توی بغلش از هوش میرم...

واااااااااااااااااای فکر کــــــــــــــــــن!!!


یکی دیگه از افکارم این بود که مثل این کلیپایی که شبکه نسیم نشون میده،بلد باشم با توپ فوتبال نمایش بازی کنم!

بعد توی مدرسه (خوشم میاد بیشتر افکارم واسه مدرسس :/) به سارا بگم توپو برام پاس بلند بفرسته.بعد اون که فرستاد رو هوا بگیرمش شروع کنم به ضربه زدن.اول چند تا روپایی بزنم بعد توپو دور پام بچرخونم و از این حرفا!بچه ها هم دورم جمع شن با دهن باز نیگام کنن.آخرش توپو چند متر بندازم هوا.بعد که پایین اومد خیلی رونالدو طور بپرم یه قیچی بزنم صاف بره وسط دروازه!!!

واعی :))))


حالا فکرکن من یه بار برم دورهمی!!!بعد اونجا بگن مهمترین اتفاق زندگیت چی بود؟؟بگم ورود به دنیای وبلاگ نویسی :)))

بعد ازونور شما هایی که توی سالن هستین (دوستان عزیز بلاگر) برام دست و جیغ و هورا بکشین.بعدا پاشین منو روی دست از سالن ببرین بیرون.بعد ازونور مهران سیامک انصاری طور به دوربین خیره بشه بگه:کلام آخر...


این یکی خعلی خفنه!

فرض کنین من دارم تنهایی توی یه کوچه راه میرم اونم نصف شب!یهو دوتا مرد گنده با لباسای سیاه میان (همون دزد!) یکی از پشت یکی از جلو.اونا پوزخند میزنن میگن هرچی داری رد کن بیاد ولی من سرم خیلی مرموز طور پایینه و هیچی نمیگم.یهو عین این فیلما میچرخم با پا میکوبم تو صورت اونی که پشتم بود.بعد اون یکی تعجب میکنه تا میاد منو بزنه دوباره عین این فیلما کلتمو در میارم یه تیر حرومش میکنم!

اولیه بیهوش شده دومیه هم روی زمین افتاده درحالی پهلوی خونیش رو گرفته ناله میکنه.من میرم بالا سر اونی که هنوز بهوشه.اون یکم می ترسه خودشو میکشه عقب.منم یه پوزخند ونتورث میلر طور بهش میزنم و با قدم های آهسته توی دود سیگارم محو میشم...



+اعتراف میکنم که دیوونم :|

+دیوونه بودن اونقدرا هم بد نیست :) شاعر می فرماید:

دیوانگی هم عالمی دارد...

درس سخت!!!...
ما را در سایت درس سخت!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdelkhoshihayeman0 بازدید : 53 تاريخ : جمعه 1 ارديبهشت 1396 ساعت: 14:21