فانتزی عجیب غریب میس فاطمه!

ساخت وبلاگ

سلام!

آقا یکی از فانتزیام میدونین چیه؟!

اینه که یه بار که مثل همیشه رفتم پای کامپیوتر،ببینم همه ی اونایی که دنبالشون میکنم پست گذاشتن!!!هیچی دیگه منم همه رو باهم باز کنم شروع کنم دیدنشون.بعد وقتی رسیدم به بلاگفان،ببینم ابواسفنج راجب یکی از پستای من پست گذاشته!!!منم ذوق مرگ بشم شروع کنم بالا پایین پریدن!بعد خیلی یهویی ببینم رو نوک برج میلادم و بیوفتم پایین!همینجوری که دارم داد و فریاد میکنم ببینم پرتقال با یه بستنی توپی(از اون زیزی گولویی هاش!)پرواز کنان اومده پیشم!منم ذوق کنم بستنی رو ازش بگیرم ببینم طعمش پرتقالیه!از اونجایی که بستنی پرتقالی دوست ندارم بندازمش بره پرتقال ناراحت بشه و یهو غیب شه.بعد از اون طرف ببینم آقا سید مهدی و آقا علیرضا و آقا محسن  درحالی که معلق هستن راجب یه موضوع بحثِ جدی میکنن.آقا محمد حسین هم داره توی دفترش راجب پلیس کمربند شعر می نویسه.اونور آقا مجتبی و متین دارن باهم داستان می نویسن.آجی نسیم هم داره توی یه دفتر قشنگ دلنوشته می نویسه.منم این بین دارم با لیمو ترش و آجی حدیث و آجی یسرا و الی جانِ یسرا عروسک بازی میکنم(:دی)یهو پرتقال از بالا سرمون بیاد و وسط بازی چندتا آب پرتقال بهمون تعارف کنه.منم با ذوق بگیرم و تا تهشو بخورم بعد یهو یه شاهزاده با اسب سفید(!!!)بیاد دست منو بگیره بزاره روی اسبش.منم بهم بربخوره یدونه بخوابونم تو گوشش!اسبه فرار کنه شاهزاده هه هم بیوفته بغل آقا محمدرضا.ایشونم یقه ی شاهزاده هه رو بگیره و ... بعد منم سرمو بیارم بالا ببینم آقا محمد داره خیلی حرفه ای از تمام این صحنه ها عکس میگیره و جودی هم داره بهش میگه از کجاها بگیره.بعد ببینم پریسا جون و آقا صابرشون اینا دارن باهم راجب اسم لوبیاشون حرف میزنن.بعدش سرمو بکنم اونور ببینم آقای دچار(اسم ایشونم نمیدونم :دی)و آقا مهران دارن رو هوا باهم قهوه میخورن و یهو قهوه میریزه روی آقا مهران و شهروند مریخی و تِد با حالت تهاجمی میان کمکش تا بهش دستمال برسونن(!)سرمو باز بچرخونم ببینم پوکرفیس با حالت پوکرفیس(!)به این صحنه ها نگاه میکنه و بهار هم داره زبان تمرین میکنه.بعد اون وسط که هرکی داره یه کاری میکنه تینا و رفیق خاموش با لبخند بیان پیشم.بگم:«چیشده؟»اونا به پشت سرم اشاره کنن.منم برگردم ببینم نیم متر با زمین فاصله دارم!!!یهو بوممممممم.....بخورم زمین و یدفعه از خواب بپرم ببینم مامان با یه لیوان آب بالا سرم نشسته هی داره میگه:«فاطمه بیدار شو!»

دیوونه هم خودتونید :)

درس سخت!!!...
ما را در سایت درس سخت!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdelkhoshihayeman0 بازدید : 86 تاريخ : چهارشنبه 8 دی 1395 ساعت: 4:35